جدول جو
جدول جو

معنی خط ریش - جستجوی لغت در جدول جو

خط ریش
(خَطْ طِ)
عذار. (منتهی الارب) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خام ریش
تصویر خام ریش
نادان، احمق، کودن، کم خرد، ابله، کم عقل، تاریک مغز، انوک، لاده، کاغه، فغاک، شیشه گردن، گردنگل، خرطبع، خل، چل، دنگ، غتفره، دبنگ، دنگل، نابخرد، کانا، گول، بدخرد، تپنکوز، غمر، کهسله، ریش کاو، سبک رای، بی عقل، کردنگ برای مثال جمع آمد صد هزاران خام ریش / صید او گشته چو او از ابلهیش (مولوی - ۳۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خط کشی
تصویر خط کشی
خط کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل ریش
تصویر دل ریش
کسی که از اندوه عشق یا ناکامی و حرمان افسرده و محزون باشد، دل افگار، دل خسته، دل آزرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
دو تن که به اندازۀ هم عمر کرده باشند، هم سن، همسال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک ریش
تصویر خشک ریش
زخم و جراحت خشک، کنایه از بهانه، کنایه از نیرنگ، فریب، در پزشکی جرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است، موهایی که تازه بر صورت روییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
پسری که هنوز ریش درنیاورده
فرهنگ فارسی عمید
مرکّب از: بی + ریش، آنکه ریش بر زنخ ندارد، (یادداشت مؤلف)، کوسه: کوسۀ بی ریش دلی تنگ داشت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مسخره، (اشتنگاس) (آنندراج)، ملعبه، دلقک، بی عقل، (غیاث اللغات)، احمق، نادان:
جمع آمد صد هزاران خام ریش
صید او گشته چو او از ابلهیش،
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان توابع ارسنجان بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی خاور زرقان کنار راه فرعی توابع ارسنجان به خفرک. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است به آنجا 229 تن سکونت دارندکه فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش غلات و چغندر است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند و از صنایع دستی قالی می بافند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
در فارسنامۀ ناصری آمده است: قریه ای است به سه فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب ارسنجان. و ابن بلخی گوید: خبرز و سروات شهرکی است و نواحی بسیار دارد به آن، و حومه آن است و هوای آن سردسیر است معتدل و آبهای آن روان است و چشمه هاست و میوه بسیار باشد از هر نوعی و آبادان است و حومه آن جامع و منبر دارد. (از فارسنامۀ ابن البلخی ص 123). رجوع به نزهت القلوب حمداﷲ مستوفی ج 3 ص 123 شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جرب. (ناظم الاطباء). قسمی از جرب است که آبله های آن بی آب و خشک و آن را به کاف فارسی مفتوح گر گویند. (انجمن آرای ناصری). توضیح: ریش جراحتی است که با وی رطوبتی نباشد چون مرض جلدی که در تداول عامه سودا گویند. (یادداشت بخط مؤلف). خشک ریشه، جراحت خشک، خشکی که به روی زخم بسته شود. (ناظم الاطباء). خشکی که بروی جراحت بندد و تحقیق آن است که خشک ریشه خشکی که اندرون تر باشد نه آن خشکی که بعد از به شدن بر روی زخم پدید آید و بعد از چندگاه می افتد و آن را در عرف هند کهرند خوانند چه اول مایه آزار است وثانی مایه آرام. (از برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). ماده ریمی خشک شده که در بن جراحتی بر روی پوست بندد. (یادداشت بخط مؤلف) :
عدل تو بود اگر نه جهانرا نماندی
با خشک ریش جورفلک هیچ خشک و تر.
انوری.
با خشک ریش تیر فلک تن نهاده ایم
وز زخم گاه حادثه مرهم گشاده ایم.
سیف اسفرنگی (دیوان چ صدیقی ص 718).
نه دشمنت بحوادث ز مرگ باز رهد
نه خشک ریش اجل به شود به پشما کند.
ضیاءالدین فارسی (از انجمن آرای ناصری).
، مکر و حیله. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفاق. (ناظم الاطباء) :
از قبل خشک ریش با همه کس
روز و شب اندر خصومت و جدلی.
ناصرخسرو.
، بهانه. عذر. عذر بیهوده. (ناظم الاطباء).
- خشک ریش کردن، بهانه نمودن. (از انجمن آرای ناصری) :
خشک ریشت کند فلک بپذیر
تا تویی خشک و تر چو حوت و حمل.
انوری (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
خطی که تیغ ایجاد کند. زخم:
می کرد حباب دل دشمن خط تیغت
هر نقطه از آن قابل تقسیم برآمد.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام چاقویی است که خط را می تراشد و پاک می کند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
الفی که از سیاهی برای دفع چشم زخم بروی اطفال کشند. (آنندراج) :
بهر چشم دشمنان نیل سیه تاب است الف
دوستان بینند لیکن خط نیل شاهدان.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ مَشْیْ)
کنایه از روش کار. طریقه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ شَ)
دستخط پادشاهی، برات، فرمان، نشان و علامتی که شخص پادشاه بدست خوددر بالای فرمانها و بروات می گذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ)
خط جواز. گذرنامه، پروانه راهداری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آنکه ریشش کوچک است. کوسه. (یادداشت بخط مؤلف). سمعمع، آنکه ریش او کوتاه است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
کسی که دارای ریش انبوه و هنگفت و بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). لحیۀ انبوه و گنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر ریش
تصویر پر ریش
پر از زخم پر قرحه پر جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
دشنامی است گه بریش: درم آمد علاج عشق درم گوه ریشا، چه سود از این و از آن. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته ریش
تصویر ته ریش
ریش اندک ریش با موهای اند که بر صورت ظاهرباشد محاسن کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط دید
تصویر خط دید
سمیره دید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط راه
تصویر خط راه
گذرنامه، خط جواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط کشی
تصویر خط کشی
پگمالی خط کشیدن روی کاغذ بوسیله خط کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط مشی
تصویر خط مشی
کنایه از روش کار، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط نیل
تصویر خط نیل
کشک پنام: سمیره ای که برای پیشگیری از چشم زخم بر روی کودکان کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک ریش
تصویر خشک ریش
زخم و جراحت خشک جراحت خشک، خشکیی که بر روی زخم بسته شود، جرب خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام ریش
تصویر خام ریش
نادان، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم دامن، هم سن، همسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم ریش
تصویر هم ریش
هم سن و سال، باجناق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک ریش
تصویر خشک ریش
زخم و جراحت، حیله و نفاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی ریش
تصویر بی ریش
مخنث، امرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خط مشی
تصویر خط مشی
راه و روش
فرهنگ واژه فارسی سره